بسْم الله الرحْمن الرحیم امیر المومنین على (ع) گفت: «بسم الله فاتقة للرتوق، مسهلة للوعور، مجنة للشرور، شفاء لما فى الصدور» بسم الله گشاینده بستگیهاست، آسان کننده دشواریهاست، دور کننده بدیهاست، آرام دلها و شفاى دردها و شستن غمهاست. از خزائن غیب تحفهاى در صحراى وجود نیاید مگر ببدرقه عزت بسم الله، هیچ دعا در معرض حاجت بقبله اجابت نرسد مگر بمدد حشمت بسم الله، هیچ کس قدم از منزل مجاهدت در مقام مشاهدت ننهد مگر بآثار انوار «بسم الله»، در فرادیس اعلى و جنات مأوى شراب طهور از ملک غیور نتوان یافت مگر بوسیلت و ذریعت بسم الله.
ملیک مالک مولى الموالى
عظیم ماجد فرد التعالى
قریب من جنان العبد دان
بعید عن مطار الوهم عال
جلیل جل عن مثل و شبه
عزیز عز عن عم و خال
اى جوانمرد! امروز که از قطیعت ترسانى و از نهیب قیامت لرزانى و در غم و احزانى پیدا بود که سماع نام و نشان او چند توانى، باش تا فردا که از قطیعت ایمن شوى و عقبه صراط باز گذارى از بلاى دنیا جسته و از هواى نفس و شیطان باز رسته در روضه رضوان بر تخت بخت نشسته فریشته بخدمت ایستاده و از کف جلال ذو الجلال شراب طهور یافته، بنده را روز شادى آن روز است، روز طوبى و زلفى و حسنى آن روز است.
عظمت همة عین، طمعت فى ان تراکا
او ما یکفى لعین، ان ترى من قد رآکا
الْحمْد لله الذی له ما فی السماوات و ما فی الْأرْض ستایش نیکو و ثناى بسزا مر خداى را که هفت آسمان و هفت زمین آیات و رایات قدرت اوست، شواهد شریعت اشارات اوست، معاهد حقیقت بشارات اوست، قدیم نامخلوق ذات و صفات اوست، خداوندى که مصنوعات در زمین و سماوات از قدرت او نشانست، مخلوقات و محدثات از حکمت او بیانست. موجودات و معلومات بر وجود او برهانست، نه متعاور زیادت نه متداول نقصانست.
و له الْحمْد فی الْآخرة و هو الْحکیم الْخبیر، جایى دیگر فرمود: له الْحمْد فی الْأولى و الْآخرة و له الْحکْم و إلیْه ترْجعون حمد و شکر مرورا در دو جهان که نعمتها همه ازوست در دو جهان، مدح و ثنا بسزا مرورا در دو جهان، که یکتایى و بىهمتایى خود او راست در دو جهان. الْحمْد لله الذی له ما فی السماوات و ما فی الْأرْض بدانکه رب العزة جل جلاله خلق را در وجود آورد بفضل خویش و ایشان را کسوه فطرت پوشانید و روزى داد بلطف خویش و از بلاها نگه داشت و طاعات با تقصیر قبول کرد و بیک عذر ازیشان بسیارى زلات و جرائم عفو کرد و توفیق طاعت ارزانى داشت و از معصیت عصمت کرامت کرد و راه بایمان نمود و دل را بمعرفت بیاراست و از کفر نگه داشت و قرآن مجید منشور داد و سید المرسلین و خاتم النبیین را پیغامبر و قدوه کرد، چون بندگان از گزارد شکر این نعمتها عاجز آمدند، فضل و کرم خود پیدا کرد و لسان لطف را نیابت این عاجزان و مفلسان داد و خود را حمد گفت بچند جایگه: الْحمْد لله رب الْعالمین الْحمْد لله الذی خلق السماوات و الْأرْض الْحمْد لله الذی أنْزل على عبْده الْکتاب الْحمْد لله الذی له ما فی السماوات و ما فی الْأرْض الْحمْد لله فاطر السماوات و الْأرْض، این همه نیابت داشتن بندگان است در شکر آلا و نعماى خویش و نشان دوستى است، زیرا که در راه محبت از دوست نیابت داشتن شرط دوستى است، چنانستى که رب العزة گفتى: بنده من این نعمتها که دادم بىتو دادم و این قسمت که کردم بىتو کردم و چنان که بىتو قسمت کردم بىتو حمد آوردم و بحکم دوستى ترا نیابت داشتم تا بدانى که دوست مهربانت منم لطیف و کریم و رحیم ببندگان منم.
یعْلم ما یلج فی الْأرْض و ما یخْرج منْها ادا دفن العبد، یعلم ما الذى کان فى قلبه من اخلاصه و توحیده و وجده و حزنه و حسراته. و ما ینْزل من السماء على قلوب اولیائه من الالطاف و الکشوف و ما یعْرج فیها من انفاس الاولیاء و هم الاصفیاء. اخلاص مخلصان و توحید موحدان و معرفت عارفان بر وى جل جلاله هیچ پوشیده نه و علم قدیم وى بهمه رسیده، لا جرم چون بنده در خاک شود از وى اخلاص و توحید و معرفت دیده و دانسته، همان ساعت نواخت خود بر وى نهد و ثواب آن بوى رساند و آثار آن بخلق نماید چنان که در حق ذو النون مصرى فرا نمود آن ساعت که جنازه وى برگرفتند جوقى مرغان بر سر جنازه وى آمدند و پروا پر زدند چنانک آن همه خلق و زمین بسایه خود بپوشیدند و هرگز هیچ کس از ان مرغان یکى ندیده بود و نه پس از ان دیدند مگر بر سر جنازه مزنى شاگرد شافعى رحمهما الله، و دیگر روز بر سر خاک ذو النون نبشته یافتند خطى که نه مانند خط آدمیان بود که: ذو النون حبیب الله من الشوق قتیل الله، هر گه که آن نبشته محو میکردند باز آن را هم چنان نبشته مىیافتند.
منصور عمار رحمه الله گفت: وقتى در خرابهاى شدم جوانى را دیدم در نماز عین خوف و خشیة گشته گویى دوزخ در پیش او بود و قیامت بر قفاى او، صبر کردم تا از نماز فارغ گشت، آن گه بر وى سلام کردم و گفتم: اى جوان دوزخ صخرهیىاى و زیر آن صخره وادیى است که آن را لظى گویند، زندان عاصیان و مجرمان است، جوان چون این سخن بشنید آوازى از وى بیامد بیفتاد و بیهوش گشت چون با هوش آمد گفت: اى جوانمرد هیچ تواند بود که شربتى دیگر دهى این خسته کوفته را؟ این آیت بر خواندم که: وقودها الناس و الْحجارة، جوان نعره بزد و کالبد خالى کرد، چون او را بر مغتسل نهادند. بر سینه وى خطى دیدم نبشته: فی عیشة راضیة، خواستم که میان دو ابروى وى دهانى نهم، خطى دیگر دیدم نبشته که: فروْح و ریْحان و جنة نعیم، پس چون او را دفن کردند همان شب او را بخواب دیدم در فردوس جامهاى سبز پوشیده بر مرکب نور نشسته تاج عز بر سر نهاده گفتم: اى جوان حق جل جلاله با تو چه کرد؟
گفت: فعل بى ما فعل بشهداء بدر و زادنى با من همان کرد از نواخت و کرامت که با شهیدان بدر کرد و زیادت از آن، گفتم: سبب چه بود که نواخت تو بر نواخت ایشان زیادت کرد؟ گفت: لانهم قتلوا بسیف الکفار و قتلت بسیف الجبار، یعنى الخوف و الخشیة.
و ما ینْزل من السماء الطاف کرم است که از درگاه قدم در بعضى اوقات روى بخلق نهد گرد سینهها میگردد هر سینهاى که از آن بوى آشنایى آید و در ان خوف و خشیة بود آنجا منزل کند، و فى الخبر: ان لربکم فى ایام دهرکم نفحات الا فتعرضوا لها عسى ان تدرککم فلا تشقوا بعدها ابدا.
و ما یعْرج فیها انفاس و اجدان است و ناله تائبان و آه مفلسان که بوقت سحرگاه از دلى پر درد و جانى پر حسرت بر آید و باد صبحى آن را برباید و بحضرت اعلى برد، ان لله تعالى ریحا تسمى الصبحیة تهب عند الاسحار تحمل الانین و الاستغفار الى عند الملیک الجبار.
اى جوانمرد! بغنیمت دار آن نفس دردناک که از سر نیاز و گداز و سوز دل برآید که تا بحضرت اعلى رسد آن را حجابى پیش نیاید، عجب دانى چیست هفتصد هزار ساله تسبیح ابلیس در صحراى لاابالى بباد بىنیازى بر داد و آن یک نفس درویش سوخته و آه آن مفلس بیچاره بحضرت خود برد و این ندا در داد که: «انین المذنبین احب الى من زجل المسبحین».
و مپندار که چون آن نفس درویش مفلس بردارد او را با بار معصیت بگذارد که آن بار معصیت او همه بردارد. بو بکر واسطى گفت: مطیعان حمالاناند و حمالان جز بارى ندارند و این درگاه بىنیازان است، و عاصیان مفلساناند و این بساط مفلسان است، اى خداوندان طاعت! طاعتها که کردهاید بکوى افلاس فرو گذارید و مفلسوار با دو دست تهى از در رحمت او باز شوید، بزبان انکسار بنعت افتقار گوئید: پادشاها! ما نه توانگرانیم که بستد و داد آمدیم، ما مفلسانیم که بتقاضا آمدهایم، ما نه توانگرانیم که بار ثواب مىجوئیم، ما مفلسانیم که نثار رحمت مىجوئیم. به داود (ع) وحى آمد که: اى داود آن زلت که از تو بیامد بس مبارک بود بر تو، داود گفت: بار خدایا زلت چون مبارک باشد؟ گفت: اى داود پیش از ان زلت هر بار که بدرگاه ما آمدى ملکوار مىآمدى با کرشمه و ناز طاعت و اکنون که مىآیى بندهوار مىآیى با سوز و نیاز مفلسى «یا داود انین المذنبین احب الى من صراخ العابدین»، این آن فضل است که رب العالمین داود را داد و بر وى منت نهاد که: و لقدْ آتیْنا داود منا فضْلا، و در اخبار داود است که زبور مىخواند و نام گناهکاران بسیار برمىآمد از روى غیرت و صلابت در دین گفت: اللهم لا تغفر للخطائین بار خدایا! گنهکاران را میامرز.
گفتند: اى داود نهمار بىشفقتى بر گناهکاران! باش تا محمد عربى قدم در دایره وجود نهد و بر گناه ناکرده امت استغفار کند که: «اغفر لى ما قدمت و ما اخرت»، و لسان قدر میگوید که: اى داود تو در بند پاکى خود ماندهاى باش تا از دست قضا و قدر قفا خورى آن گه بدانى که چه گفتى و کجا ایستادهاى، و جبرئیل در راه آمده که اى داود تیر قضا از کمان قدر جدا شد هان خود را نگهدار! اگر توانى، داود از سر تحیر و پشیمانى در محراب نشسته دیده بر زبور داشته و با ذکر و عبادت پرداخته تا حدیث مرغ در پیش آمد و نظر وى بزن اوریا افتاد، و این قصه در سوره ص بشرح گفته آید ان شاء الله، پس بعاقبت داود میگفت: اللهم اغفر للمذنبین فعسى ان تغفر لداود فیما بینهم.